اتاق

اتاق خونه باید 12 متر باشه! اگه کوچیکتر باشه آدم خفه میشه و اگه بزرگتر باشه از شدت بزرگیش آدم تو خودش حبس میشه و اتاقش میشه 1 متر! برای همین باید اتاق 12 متر داشته باشه.

دلم میخواد تو خونمون اتاق کارم 12 متری باشه :) حتماً باید فرش داشته باشه که اگه خسته شدم روش ولو شم. باید گرم باشه و نور هم بیاد توش ولی باید بشه نور رو خفه کرد چون میفته روی مانیتور D:

دلم میخواد یه اتاق پشتش داشته باشم که از اتاق من بهش راه داشته باشه... اون اتاقی باشه که بتونم توش خرت و پرت بریزم. چیزایی که باید دم دست باشه ولی در عین حال نباید کنارم باشه.

دلم میخواد اتاق خوابمون بزرگ باشه :) اونقدر که یه تخت بزرگ توش جاشه. باید حتماً نرم باشه :)
دلم میخواد نور جوری بیاد تو اتاقمون که صبحها طلوع خورشید و شبها غروبش رو ببینیم. البته طلوع مهم تره! جوری که تمام گرمای خورشید رو جذب کنه. ای کاش بشه توش شبها ماه رو هم دید :) یاد خونه شهر آرا بخیر :) اتاق من اینجوری بود :)

بخاری جا میگیره! شوفاژ بهتره :) خوبیش اینه که من و همسرم تفاهم داریم در این مورد :) شوفاژ رو از اواسط آبان روشن میکنیم. مریم هم اگه گرمشه پنکه بزنه :)) به ما چه! فعلاً که در اقلیته!

دلم یه میز خیلی بزرگ میخواد تو اتاق کارم. چوبی باشه ولی روش یه چیزی باشه که خراب نشه :) چون روش کامپیوتر و لپ تاپم هستن. اونقدر بزرگ باشه که هر چی روش ولو میکنم باز شلوغ نشه :)

دلم میخواد اتاق مریم اندازه ی خودش باشه. توش یه تخت قشنگ و یه کامپیوتر باشه. با یه میز مطالعه برای درس خوندنش. یه تاقچه برای عروسکهاش.

دلم میخواد قوی باشم دوست دارم بدنم ورزیده باشه بشم 85 کیلو ولی بدون یه ذره چربی اضافه :) همش عضله :) ولی نمیخوام کج و کوله باشم :)

دلم میخواد خوب باشم. از مردان خدا... دلم میخواد دلم مطمئن باشه.

دلم میخواد همسرم بهم اعتماد داشته باشه. شبها سرش رو قلبم بذاره و آرامش داشته باشه. خیال من راحت و خیال اونم راحت...

دلم میخواد سر نماز که میشه دست مریم و شیلا رو بگیرم و بریم مسجد، نمازمون رو به جماعت بخونیم.

دلم میخواد مسیح هم داشتیم D:

دلم میخواد مرد باشم...

دلم میخواد همسرم نیشم نزنه... به اونی که هستم و هست راضی باشه...

دلم میخواد الان تو اون اتاق بودم :)
نظرات 1 + ارسال نظر
دخترک پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ب.ظ http://minerve00.blogsky.com

پروردگار


سلام!
خوبی؟ نه نیستی ....:(
منو ببخش!:(( من واقعا درک نمی‌کنم نیش می‌زنم .... من واقعا نمی‌خوام نیش بزنم!!!:(( من واقعا این هفته تا سه شنبه سعی کردم آدم دلپذیری برات باشم ..... سعی کردم توی دست و پات نباشم؛ برات درگیری ایجاد نکنم؛ رو اعصابت نباشم؛ و همونطوری که تو می‌خوای دختر مهربون و آروم باشم :(( من متاسفم ......
من دوست دارم الان توی اتاقمون بودیم ..... تو خونمون! شاید خیلی چیزها عوض میشد ..... توی اتاقت یه میز داشتی که هیچوقت شلوغیش از بزرگیش دیده نمیشد ..... توی اتاق خودمون وقتی شب میشد ماه رو میشد دید؛ اما سر خورشید و آفتاب توافق نداریم ..... نور شدید خورشید رو دوست ندارم! حالم بد میشه یجوری شبیه سردرد!! اما هر چی ستاره و ماه باشه رو پایتم:)
بیا یه تکون بدیم و از گل درآریم این کشتی رو ....
بیا این هفته بریم مشاور ..... شاید تونست کمکمون کرد!!:)
من با تمام وجودم ازت خواسته بودم فقط یه هفته خوب باشی .... فقط یه هفته بخوای ..... اما خوب! یه روزش هم نشد ..... :( نمیدونم!! خدا کمکمون کنه!
این وضعیت بدجوری رو اعصابمه ..... اما چه میشه کرد جز صبر و تحمل و امید به روزهای آفتابی و شب‌های مهتابی و خونه‌ای با اتاق ما و مریم و کار ...... اگه ایناهم نباشم که دیگه دق می‌کنیم!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد