:)

سلام

حرفم رو خوردم :)

چرا نمی فهمی؟ چرا نمی فهمی که احتیاج داشتم بهت و احتیاج دارم بهت...

اون طنابی که داری میبریش من بهش آویزوونم...

خستگی

همه چی خوبه... ولی لب مرز... خدایا شکرت
کمکی خسته ام... دوست دارم کمی سیگار بکشم ولی نباید این کار رو بکنم. برای همین بدتر میشم :)

نگرانم از آینده...

پ.ن. دفعه اول یادم رفت شکر کنم، لعنت بر شیطون :( خدایا شکرت :)

شکلاتی :)

روز بدی بود...

حدس میزدنم نماز صبح نور دلم خراب بشه ولی فکر نمی کردم نماز خودم هم دیر بشه...
نمیدونم قضا شد یا نه... حتی نماز ظهر و عصرم...

بدتر از همه اینکه به چیزهایی فکر میکردم که نباید بکنم...

بگذریم...
خلاصه ما فعلاً شکلاتی میشیم که دخترک بهاری بمونه...

یادمه اولین حرفشو... من مثل بهارم! زود بارونی میشم و زودم خوب میشم... یه چیزهایی هم گفت در مورد پوست کندن که درست یادم نیست :)

خدایا... توبه... منو ببخش...
خدایا چقدر زود فراموش کردم این همه لطفت رو...

خدایا شکرت